پایگاه شهید ابراهیم هادی

سلام بر ابراهیم

طبقه بندی موضوعی

۱

شهید ابراهیم هادی

سال های آخر، قبل از انقلاب بود. ابراهیم به جز رفتن به بازار مشغول فعالیت دیگری بود.

تقریبا کسی از آن خبر نداشت. خودش هم چیزی نمی گفت. اما کاملا رفتار و اخلاقش عوض شده بود.

ابراهیم خیلی معنوی تر شده بود. صبح ها یک پلاستیک مشکی دستش می گرفت و به سمت بازار می رفت. چند جلد کتاب داخل آن بود.

یکروز با موتور از سر خیابان رد می شدم. ابراهیم را دیدیم. پرسیدم : داش ابرام کجا می ری؟!

گفت: می رم بازار.

سوارش کردم، بین راه گفتم: چند وقته این پلاستیک رو دستت می بینم چیه!؟ گفت: هیچی کتابه!

بین راه، سر کوچه نائب السلطنه پیاده شد. خداحافظی کرد و رفت. تعجب کردم ، محل کار ابراهیم اینجا نبود. پس کجا رفت!؟

با کنجکاوی به دنبالش آمدم. تا اینکه رفت داخل یک مسجد، من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادی جوان نشست و کتابش را باز کرد.

فهمیدم دروس حوزوی می خوانه، از مسجد آمدم بیرون. از پیر مردی که رد می شد سوال کردم: ببخشید، اسم این مسجد چیه؟

جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدی با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نمی کردم ابراهیم طلبه شده باشه.

آنجا روی دیوار حدیثی از پیامبر (ص) نوشته شده بود:«آسمان ها و زمین و فرشتگان، شب و روز برای سه دسته طلب آمرزش می کنند.: علماء،کسانی که به دنبال علم هستند و انسان های با سخاوت».

شب وقتی از زور خانه  بیرون می رفتم گفتم: داش ابرام حوزه می ری و به ما چیزی نمی گی؟

یکدفعه با تعجب برگشت و نگاهم کرد. فهمید دنبالش بودم. خیلی آهسته گفت:

آدم حیف عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابیدن بکنه. من طلبه رسمی نیستم. همینطوری برای استفاده می رم، عصر ها هم می رم بازار ولی فعلا به کسی حرفی نزن.

تا زمان پیروزی انقلاب روال کاری ابراهیم به این صورت بود. پس از پیروزی انقلاب آنقدر مشغولیت های ابراهیم زیاد شد که دیگر به کارهای قبلی نمی رسید.

نظرات  (۱)

سلام و درود خدا بر شهیدان

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
تجدید کد امنیتی