پایگاه شهید ابراهیم هادی

سلام بر ابراهیم

طبقه بندی موضوعی

۰

شهید ابراهیم هادی

در زندگی بسیاری از بزرگان ترک گناهی بزرگ دیده می شود. این کار باعث رشد سریع معنوی آنان می گردد. این کنترل نفس بیشتر در شهوات جنسی است. حتی در مورد داستان حضرت یوسف (ع) خداوند می فرماید: «هر کس تقوا پیشه کند

و (در مقابل شهوت و هوس)صبر و مقاومت نماید. خداوند پادش نیکوکاران را ضایع نمی کند.» که نشان می دهد این یک قانون عمومی بوده و  اختصاص به حضرت یوسف (ع) ندارد.


از پیروزی انقلاب یک ماه گذشت. چهره و قامت ابراهیم بسیار جذاب تر شده بود. هر روز در حالی که کت و شلوار زیبایی می پوشید به محل کار 

می آمد. حمل کار او در شمال تهران بود. یک روز متوجه شدم خیلی گرفته و ناراحت است ! کمتر حرف می زد، تو حال خودش بود. به سراغش رفتم

و با تعجب گفتم: دا ابرام چیزی شده؟! گفت: نه ، چیز مهمی نیست. اما مشخص بود که مشکلی پیش آمده.

گفتم: اگه چیزی هست بگو،شاید بتونم کمکت کنم.

کمی سکوت کرد. به آرامی گفت:« چند روزه که دختری بی حجاب، توی این محله به من گیر داده! گفته تا تو رو بدست نیارم ولت 

نمی کنم!»

رفتم تو فکر، بعد یکدفعه خندیدم! ابراهیم با تعجب سرش را بلند کرد و پرسسید: خنده داره؟!  گفتم: داش ابرام ترسیدم، فکر کردم چی شده!؟

بعد نگاهی به قد و بالای ابراهیم انداختم و گفتم: با این تیپ و قیافه که تو داری این اتفاق خیلی عجیب نیست!

گفت: یعنی چی؟! یعنی به خاطر تیپ و قیافه ام این حرف رو زده. لبخندی زدم و گفتم: شک نکن!

روز بعد تا ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت: با مو های تراشیده آمده بود محل کار، بدون کت و شلوار! فرادی آن روز با پیراهن بلند به محل کار آمد!

با چهره ای ژولیده تر ، حتی با شلوار کردی و دمپایی آمده بود. ابراهیم این کار را مدتی ادامه داد. بالاخره از آن وسوسه شیطانی رها شد.


***

ریزبینی و دقت عمل در مسائل مختلف از ویژگی های ابراهیم بود. این مشخصه، او را از دوستانش متمایز می کرد. فروردین 1358 بود.

به همراه ابراهیم و بچه های کمیته به ماموریت رفتیم. خبر رسید، فردی که قبل از انقلاب فعالیت های نظامی داشته و مورد تعقیب 

می باشد 

در یکی از مجتمع های آپارتمانی دیده شده. آدرس را در اختیار داشتیم. با دو دشتگاه خودرو به ساختمان اعلام شده رسیدیم.

وارد آپارتمان مورد نظر شدیم. بدون درگیری شخص مظنون دستگیر شد. 

می خواستیم از ساختمان خارج شویم. جمعیت زیادی جمع شده بودند تا فرد مورد نظر را مشاهده کنند. خیلی از آنها ساکنان همان ساختمان

بودند. ناگهان ابراهیم به داخل آپارتمان برگشت و گفت: صبر کنید!

با تعجب پرسیدیم: چی شده!؟ چیزی نگفت. فقط چفیه ای که به کمر بسته  بود را باز کرد. آن را به چهره مرد بازداشت شده بست.

پرسیدم: ابرام چیکار می کنی!؟

در حالی که صورت او را می بست جواب داد: ما بر اساس یک تماس و خبر، این  آقا را بازداشت کردیم، اگر آنچه گفتند درست نباشد آبرویش

رفته و دیگر نمی تواند اینجا زندگی کند. همه مردم اینجا به چهره یک متهم به او نگاه می کنند. اما حالا، دیگر کسی او را نمی شناسد. 

اگر فردا هم آزاد شود مشکلی پیش نمی آید. وقتی از ساختمان خارج شدیم کسی مظنون مورد نظر را نشناخت.

به ریز بینی ابراهیم فکر می کردم. چقدر شخصیت و آبروی انسان در نظرش مهم بود.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
تجدید کد امنیتی