ابراهیم در یکی از مغاز های بازار مشغول کار بود. یک روز ابراهیم در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم!
دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود.جلوی یک مغازه،کارتن ها را روی زمین گذاشت.
ابراهیم در یکی از مغاز های بازار مشغول کار بود. یک روز ابراهیم در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم!
دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود.جلوی یک مغازه،کارتن ها را روی زمین گذاشت.
تقریبا سال 1354 بود. صبح یک روز جمعه مشغول بازی بودیم. سه نفر غریبه جلو آمدند و گفتند: ما از بچه های غرب تهرانیم، ابراهیم کیه!؟
بازوان قوی ابراهیم از همان اوایل دبیرستان نشان داد که در بسیاری از ورزش ها قهرمان است. در زنگ های ورزش همیشه مشغول والیبال بود. هیچکس از بچه ها حریف او نمی شد.