پایگاه شهید ابراهیم هادی

سلام بر ابراهیم

طبقه بندی موضوعی

۰

شهید ابراهیم هادی

مسابقات قهرمانی 74 کیلو باشگاه ها بود. ابراهیم همه حریفان را یکی پس از دیگری شکست داد و نیمه نهائی رسید.آن سال ابراهیم خیلی خوب تمرین کرده بود. اکثر حریف ها را با افتدار شکست داد.

اگر این مسابقه را می زد حتما در فینال قهرمان می شد. اما در نیمه نهائی خیلی بد کشتی گرفت. بالاخره با یک امتیاز بازی را واگذار کرد!

آن سال ابراهیم مقام سوم را کسب کرد. اما سال ها بعد، همان پسری که حریف نیمه نهائی ابراهیم بود را دیدم.آمده بود به ابراهیم سر بزند.

آن آقا از خاطرات خودش با ابراهیم تعریف می کرد. همه ما هم گوش می کردیم.

تا اینکه رسید به ماجرای آشنائی خودش با ابراهیم و گفت:آشنایی ما بر می گردد به نیمه نهائی کشتی باشگاه در وزن 74 کیلو،قرار بود من با ابراهیم کشتی بگیرم.

اما هر چه خواست آن ماجرا را تعریف کند ابراهیم بحث را عوض می کرد! آخر هم نگذاشت که ماجرا تعریف شود! روز بعد همان آقا را دیدم و گفتم: اگه می شه قضیه کشتی خودتان را تعریف کنید.

او هم نگاهی به من کرد. نفس عمیقی کشید و گفت:آن سال من در نیمه نهائی حریف ابراهیم شدم. اما یکی از پاهایم شدیدا آسیب دید.

به ابراهیم که تا آن موقع نمی شناختمش گفتم: رفیق،این پای من آسیب دیده.هوای ما رو داشته باش.

ابراهیم هم گفت: باشه دادش،چشم.

بازی های او را دیده بودم. توی کشتی استاد بود. با اینکه شگرد ابراهیم فن هایی بود که روی پا می زد. اما اصلا به پای من نزدیک نشد!

ولی من ، در کمال ناماردی یه خاک ازش گرفتم و خوشحال از این پیروزی به فینال رفتم.

ابراهیم با اینکه راحت می تونست من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولی این کار رو نکرد.

بعد ادامه داد: البته فکر می کنم او از قصد کاری کرد که من برنده بشم! از شکست خوش هم ناراحت نبود. چون قهرمانی برای او تعریف دیگه ای داشت. ولی من خوشحال بودم. خوشحالی من بیشتر از این بود که حریف فینال، بچه محل خودمون بود. فکر می کردم همه ، مرام و معرفت داش ابرام رو دارن. اما توی فینال با اینکه قبل از مسابقه به دوستم گفته بودم که پایم آسیب دیده، اما دقیقا با اولین حرکت همان پای آسیب دیده من را گرفت. آه  از نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روی زمین و بالاخره من ضربه شدم. آن سال من دوم شدم و ابراهیم سوم. اما شک نداشتم حق ابراهیم قهرمانی بود. از آن روز تا حالا با او رفیقم. چیز های عجیبی هم از او دیده ام . خدا راهم شکر می کنم که چنین رفیقی نصیبم کرده.

صحبت هایش که تمام شد خداحافظی کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه فقط به صحبت هایش فکر می کردم.

یادم افتاد در مقر سپاه گیلان غرب روی کی از دیوار ها برای هر کدام از رزمنده ها جمله ای نوشته شده بود. در مورد ابراهیم نوشته بودند: «ابراهیم هادی رزمنده ای با خصائص پوریای ولی»

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
تجدید کد امنیتی