اوایل بهمن بود. با هماهنگی انجام شده ، مسئولیت یکی از تیم های حفاظت حضرت امام (ره) به ما سپرده شد.
اوایل بهمن بود. با هماهنگی انجام شده ، مسئولیت یکی از تیم های حفاظت حضرت امام (ره) به ما سپرده شد.
صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال ابراهیم. با موتور به همان جلسه مذهبی رفتیم.اطراف ژاله (شهدا).
ابراهیم از دوران کودکی عشق و ارادت خاصی به امام خمینی (ره) داشت.
هرچه بزرگتر می شد این علاقه نیز بیشتر می شد. تا اینکه در سال های قبل از انقلاب به اوج خود رسید.
عصر یکی از روز ها بود. ابراهیم از سر کار به خانه می آمد. وقتی وارد کوچه شد برای یک لحظه نگاهش به پسر همسایه افتاد.
با دختری جوان مشغول صحبت بود. پسر ، تا ابراهیم را دید بلا فاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت!
هنوز مدتی از حضور ابراهیم در ورزش باستانی نگذشته بود که به توصیه دوستان و شخص حاج حسن ، به سراغ کشتی رفت.
او در باشگاه ابو مسلم در اطراف میدان خراسان ثبت نام کرد. او کار خود را با وزن 53 کیلو آغاز کرد.
در خانه ای کوچک و مستاجری در حوالی میدان خراسان تهران زندگی می کردیم.
اولین روز های اردیبهشت1336بود.پدر چند روزی است که خیلی خوشحال است.